برای تنهایی های ایلیا(ع)

هرشب نشسته ام لب بام نظاره ها

شاید بیابمت وسط این ستاره ها

هر روز بر لبان جهان تازه می شوی

تکرار می شود نفست بر مناره ها

ای ساحل غریب کجایی که سال هاست

رویای من رها شده بر تخته پاره ها

در جستجوی قله تو  ــ زیر پای من...

چون پنج تخته سنگ حقیرند قاره ها

محراب خم شده ست به تعظیم چشم تو

ای چشم تو پناه تمام اشاره ها

عطر تو را گذاشته ام بر دریچه ها

نام تو را نگاشته ام بر جداره ها

با چاه ها نشد که شبی درد دل کنم

باید گذشت از سر این خون نگاره ها

شکی نداشتم که برازنده تو نیست

پیراهنی که دوختم از استعاره ها

تن کنده ام مگر که مرا جاودان کنی

با این غزل برای تمام هزاره ها

قبله آرباطان