و مرثیه ایی برای کربلا ...
چی میشه یه روز من هم پاشم برم به کربلا
بشینم روی خاکا، زل بزم به خیمه ها
چی میشه یه مشک پر آبُ رو دوشم بگیرم
اون قَدِ گریه کنم ، یه روز همونجا بمیرم
بچه ها حس نکنن که دیگه ساقی ندارن
بیانُ سرهاشونُ به روی زانوم بزارن
خیلیا میان میگن که کربلا رات نمی دن
اونایی که دستشون خالیه اونجا نمی رن
ولی من می خوام برم قبر آقامُ ببینم
آخه خلوت بکنم زیر قدم هاش بشینم
می خوام از آقام بپرسم به سرش چی اومده
بگه ظهر کربلا به اصغرش چی اومده
بگه وقتی دلشو آتیش زدن چه حالی داشت
کوفیان به اشک او می خندیدن چه حالی داشت
بگه تیر حرمله با اصغرش چه ها نکرد
بگه از خجالتش نیگا به بچه ها نکرد
+ نوشته شده در یکشنبه شانزدهم بهمن ۱۳۸۴ ساعت 11:45 توسط ابراهیم قبله آرباطان
|